آوينآوين، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

آوين زیباترین فرشته آسمونی

فرهنگ لغت خاله،عمه،دایی،عمو

۱- خاله معنای لغوی : خواهر مادر معنای استعاره ای : هر زنی که با مادر رابطه ی گرم و صمیمی داشته باشد . نقش سمبلیک : یک خانم مهربان و دوست داشتنی که خیلی شبیه مادر است و همیشه برای شما آبنبات و لباس می خرد . غذای مورد علاقه : آش کشک. ضرب المثل : خاله را میخواهند برای درز ودوز و گرنه چه خاله چه یوز. خاله ام زائیده، خاله زام هو کشیده. وقت خوردن خاله خواهرزاده رو نمی شناسه. اگه خاله ام ریش داشت، آقا داییم بود . زیر شاخه ها : شوهر خاله: یک مرد مهربان که پیژامه می پوشد و به ادبیات و شکار علاقه مند است. دختر خاله/پسر خاله: همبازی دوران کودکی  که یا در بزرگسالی عاشقش می شوید اما با یکی دیگه ازدواج می کنید یا   با...
27 فروردين 1391

دلنوشته 19

قشنگ ترين اتفاق زندگيم سلام اين روزها خدا رو شكراينقدر شيطون تر شدي كه ديگه كمتر و يا اصلاٌ وقت نمي كنم بيام و برات و قايع جالب بزرگ شدنت را ثبت كنم و لي حالا برات ميگم توي هفته گذشته چه اتفاق هاي خاصي افتاده اول از همه دوشنبه 21 فروردين ماه تولد عمه فرشته بودو يا به قول تو عمه خوشگله     شما بهش زنگ زدي اول مامان با عمه صحبت كرد و تولدش را تبريك گفت و بعد گوشي را دادم به شما تا شما هم با عمه صحبت كنيالهي من فدات بشم كه هنوز فاصله ها و دوري راه را  درك  نمي كني و هنوزم دلتنگي تا به عمه سلام كردي و عمه قربون صدقه ات داشت ميرفت  منم مدام داشتم بهت ياد آوري ميكردم كه به عمه بگي تولدت مبارك ولي تو با...
26 فروردين 1391

دلنوشته 18

زیبای مامان سلام آوين جونم خيلي دلم ميخواست وقتي بزرگ میشدي كودكيت را به ياد ميآوردي تا مامان اون موقع بتونه ازت بپرسه در ذهن و عقل كوچكت چي ميگذره .... چي مي اومده به ذهنت تا اينطوري مامان را سوال باران ميكني باوركن ...... باوركن بعضي از مواقع خودم هم نميدونم در پاسخ به سوالات بايد چي بگم . اين روزها خدا رو شكر هوا يه كم گرم شده     البته هنوز هم بارون مياد مرتب     ولي هوا گرمه و خونه ديگه اونقدر سرد نيست با وجود شوفاژ روشن ميشه توي خونه با لباس آستين كوتاه گشت به همين خاطر من ديروز يه كم از لباساي آستين كوتاهي كه كنار داشتي را در آوردم و بعد از شستن وقتي از حموم اومدي تنت كردم ....... ديدم...
19 فروردين 1391

دلنوشته 17

  عزيز مامان خوشگلم سلام    بهترين بهانه ام براي زندگي سلام   مامان جون ببخشيد كه دير اومدم بهت سر زدم چون مهمون داشتيم   جمعه شب پسر عمه بابا با خانوم و پسرش مهمونمون بودن و تا صبح سيزده بدر پيشمون موندن   صبح سيزده بدر وقتي مهمونامون رفتن خونمون مثل ميدون جنگ شده بود تا امروز فكر ميكردم شما خيلي شيطوني ولي ديدن از شما شيطون تر هم وجود  داره   خلاصه اينكه بعد از اينكه يه كم خونه را تميز كردم      ديدم شما و بابايي خيلي بي حوصله شديد به همين خاطر بيخيال جمع و جور كردن خونه شدم و رفتيم بيرون .......البته برات بگم كه هوا خيلي سرد بود حتي دو روز قبل...
14 فروردين 1391

دلنوشته 16

  هَشتمین روز فروردين   انگار چند روز گذشته   امروز چند شنبه س؟   حتي روزها را هم از ياد ميبرم گاه   گاه بايد مثل بچه ها بشمارم با دست   دستهايم را مشت كنم و بگويم :   شنبه   و بعد يك انگشت را از ميان مشت بيرون بياورم : 1  شنبه   و بعد دو انگشتم را :  2  شنبه   و بعد انگشت وسط را به آن دو انگشت اضافه كنم: 3   شنبه   حالا انگشت چهارم : 4  شنبه   و حالا انگشت شست را اضافه ميكنم : 5 شنبه   دستم را مشت ميكنم و آن دستم را رويش ميگذارم : جمعه ... هي تعطيله!   پس امروز جمعه س كه تعطيل   ا...
9 فروردين 1391

نوروز 1391 مبارك عشقم

سلام عشق مامان این اولین دلنوشته های مامان برای دخمل گلش توی سال ١٣٩١ عزیز مامان عیدت مبارک امیدوارم روزهایی خوبی را توی این سال جدید پیش رو داشته باشی دوست دارم عشق مامان باور کن هنوزم که هنوزه باور نمیشه که خدا منو قابل دونسته  و تو رو مهمون خونم کرده هم خونه دلم و هم خونه عشقم عزيزكم وقتي لباساي عيدت را تنت كردم تا سر سفره هفت سين ازت عكس بيندازم اشك تو چشماي منو بابايي حلقه زده بود و درست هم زمان هر دوتامون با هم گفتيم خدا يا شكرت تو بهترين عيدي بودي كه خداوند سال 88 به مامان و بابا هديه داد هنوزم بهار دلمي ....... هنوزم بهترين هديه مني گل مامان امسال روز اول عيد رفتيم تهران و طبق معمول خيلي بهمون خوش گذشت خدا رو شكر ...
7 فروردين 1391
1